شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

هست شب

هست شب، یک شب دم کرده و خاک

رنگ رخ باخته است .

باد - نو باوه ی ابر - از بر کوه

سوی من تاخته است .

هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا

هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را .

با تنش گرم،بیابان دراز

مرده را ماند در گورش تنگ -

به دل سوخته من ماند .

به تنم خسته، که می سوزد از هیبت تب ،

هست شب . آری شب

آیا چه کس تو را ...؟

وقتی تو نیستی،

خورشید تابناک،

شاید دگر درخشش خود را،

و کهکشان پیر گردش خود را

از یاد میبرد.

و هر گیاه،

از رویش نباتی خود،

بیگانه می شود.

 

و آن پرنده ای،

کز شاخه انار پریده،

پرواز را،

هر چند پر گشوده،

- فراموش میکند .

 

آن برگ زرد بید که با باد،

تا سطح رود قصد سفر داشت .

قانون جذب و جاذبه را در بسیط خاک

مخدوش می کند .

 

آنگاه،

نیروی بس شگرف،

مبهم،

نامرئی،

نور حیات را،

در هر چه هست و نیست،

خاموش می کند.

 

وقتی تو با منی،

گویی وجود من،

سکر آفرین نگاه تو را نوش می کند.

 

چشم تو آن شراب خلر شیرازست

که هر چه مرد را

مدهوش می کند

دیدار

لحظه دیدار نزدیک است .

باز من دیوانه ام، مستم .

باز می لرزد، دلم، دستم .

باز گویی در جهان دیگری هستم .

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !

های ! نپریشی صفای زلفم را، باد!

آبرویم را نریزی، دل !

- ای نخورده مست -

لحظه دیدار نزدیک است

خدایا !

به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ

بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم

و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم

بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم

اما آنچنان که تو دوست داری

چگونه زیستن را تو به من بیاموز

چگونه مردن را من خود خواهم آموخت    

شور

صبح

شور ابعاد عید

ذایقه را سایه کرد.

عکس من افتاد در مساحت تقویم:

در خم آن کودکانه های مورب،

روی سرازیری فراغت یک عید

داد زدم:

(( به، چه هوایی! ))

در ریه هایم وضوح بال تمام پرندهای جهان بود.

آن روز

آب، چه تر بود!

باد به شکل لجاجت متواری بود.

من همه مشق های هندسی ام را

روی زمین چیده بودم.

آن روز

چند مثلث در آب

غرق شدند.

من

گیج شدم،

جست زدم روی کوه نقشه جغرافی:

(( آی، هلیکوپتر نجات! ))

حیف:

طرح دهان در عبور باد بهم ریخت.

 

ای وزش شور، ای شدیدترین شکل!

سایه لیوان آب را

تا عطش این صداقت متلاشی

راهنمایی کن.