شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

دریغ

بی شکوه و غریب و رهگذرند

یادهای دگر ، چو برق و چو باد  

یاد تو پرشکوه و جاوید است  

و آشنای قدیم دل ، اما

ای دریغ ! ای دریغ ! ای فریاد

با دل من چه می تواند کرد

یادت ؟ ای باد من ز دل برده

من گرفتم لطیف ،‌ چون شبنم

هم درخشان و پک ، چون باران  

چه کنند این دو ، ای بهشت جوان

با یکی برگ پیر و پژمرده ؟

مهدی اخوان ثالث

شعر

چون پرنده ای که سحر
با تکانده حوصله اش
 می پرد ز لانه ی خویش
 با نگاه پر عطشی
 می رود برون شاعر
 صبحدم ز خانه ی خویش
در رهش ، گذرگاهش
هر جمال و جلوه که نیست
 یا که هست ، می نگرد
آن شکسته پیر گدا
و آن دونده آب کدر
وان کبوتری که پرد
در رهش گذرگاهش
 هر خروش و ناله که هست
 یا که نیست ، می شنود
 ز آن صغیر دکه به دست
 و آن فقیر طالیع بین
و آن سگ سیه که دود
ز آنچه ها که دید و شنید
 پرتوی عجولانه
در دلش گذارد رنگ
 گاه از آنچه می بیند
 چون نگاه دویانه
 دور ماند صد فرسنگ
چون عقاب گردون گرد
صید خود در اوج اثیر
جوید و نمی جوید
 یا بسان آینه ای
 ز آن نقوش زود گذر
 گوید و نمی گوید
با تبسمی مغرور
 ناگهان به خویش آید
 ز آنچه دید یا که شنود
در دلش فتد نوری
وین جوانه ی شعر است
 نطفه ای غبار آلود
 قلب او به جوش آید
 سینه اش کند تنگی
 ز آتشی گدازنده
 ارغنون روحش را
 سخت در خروش آرد
 یک نهان نوازنده
زندگی به او داده است
 با سپارشی رنگین
 پرتوی ز الهامی
شاعر پریشانگرد
راه خانه گیرد پیش
 با سریع تر گامی
باید او کند کاری
 کز جرقه ای کم عمر
 شعله ای برقصاند
 وز نگاه آن شعله
یا کند تنی را گرم
یا دلی را بسوزاند
 تا قلم به کف گیرد
خورد و خواب و آسایش
 می شود فراموشش
 افکند فرشته ی شعر
سایه بر سر چشمش
پرده بر در گوشش
 نامه ها سیه گردد
خامه ها فرو خشکد
 شمعها فرو میرد
 نقشها برانگیزد
 تا خیال رنگینی
 نقیش شعر بپذیرد
 می زند بر آن سایه
 از ملال یک پاییز
از غروب یک لبخند 
 انتظار یک مادر
 افتخار یک مصلوب
اعتماد یک سوگند
 روشنیش می بخشد
 با تبسم اشکی 
 یا فروغ پیغامی
 پرده می کشد بر آن
از حجاب تشبیهی
 یا غبار ایهامی
و آن جرقه ی کم عمر
 شعله ای شود رقصان
 در خلال بس دفتر
تا که بیندش رخسار ؟
تا چه باشدش مقدار ؟
 تا چه آیدش بر سر ؟

 

مهدی اخوان ثالث


وداع

سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد
 با شب خلوت به خانه می روم
 گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند
 خلوت شب آنها را دنبال می کند
و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید
من او را به جای همه بر می گزینم
و او می داند که من راست می گویم
او همه را به جای من بر می گزیند
 و من می دانم که همه دروغ می گویند
چه می ترسد از راستی و دوست داشته شدن ، سنگدل
بر گزیننده ی دروغها
 صدای گامهای سکوت را می شنوم
 خلوتها از با همی سگها به دروغ و درندگی بهترند
 سکوت گریه کرد دیشب
سکوت به خانه ام آمد
 سکوت سرزنشم داد
 و سکوت ساکت ماند سرانجام
 چشمانم را اشک پر کرده است

 

مهدی اخوان ثالث

در آن لحظه ...

 در آن پر شور لحظه

دل من با چه اصراری ترا خواست،

 

و من میدانم چرا خواست،

 

و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده

 

که نامش عمر و دنیاست ،

 

اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست

دیدار

لحظه دیدار نزدیک است .

باز من دیوانه ام، مستم .

باز می لرزد، دلم، دستم .

باز گویی در جهان دیگری هستم .

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ !

های ! نپریشی صفای زلفم را، باد!

آبرویم را نریزی، دل !

- ای نخورده مست -

لحظه دیدار نزدیک است