شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

برتر از پرواز

دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سر انگیز است.

اما، از جنبش رسته است.

وسوسه چمن ها بیهوده است.

میان پرنده و پرواز، فراموشی بال و پر است.

در چشم پرنده قطره بینایی است:

ساقه به بالا می رود. میوه فرو می افتد. دگرگونی غمناک است.

نور، آلودگی است. نوسان، آلودگی است. رفتن،  آلودگی.

پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است.

چشمانش پرتو میوه ها را می راند.

سرودش بر زیر و بم شاخه ها پیشی گرفته است.

سرشاری اش قفس را می لرزاند.

نسیم، هوا را می شکند: دریچه قفس بی تاب است

از این گونه مردن

می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم.

 

خیالگونه،

در نسیمی کوتاه

که به تردید می گذرد

خواب اقاقیاها را

بمیرم.

 

می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم.

 

در باغچه های تابستان،

خیس و گرم

به نخستین ساعت عصر

نفس اطلسی ها را

پرواز گیرم.

 

حتی اگر

زنبق ِ کبود ِ کارد

بر سینه ام

گل دهد

می خواهم خواب اقاقیا را بمیرم

در آخرین فرصت گل،

و عبور سنگین اطلسی ها باشم

بر تالار ارسی

در ساعت هفت عصر

سه آفتاب

آئینه بود آب . 

از بیکران دریا خورشید می دمید .

زیبای من شکوه شکفتن را

در آسمان و آینه می دید .

اینک :

           سه آفتاب

نایاب

شب ایستاده است.

خیره نگاه او

بر چار چوب پنجره من.

سر تا به پای پرسش ، اما

اندیشناک مانده وخاموش:

 شاید

از هیچ سو جواب نیاید.

 

دیری است مانده یک جسد سرد

در خلوت کبود اتاقم.

هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،

گویی که قطعه، قطعه دیگر را

از خویش رانده است.

از یاد رفته در تن او وحدت.

بر چهره اش که حیرت ماسیده روی آن

سه حفره کبود که خالی است

از تابش زمان.

بویی فساد پرور و زهر آلود

تا مرزهای دور خیالم دویده است.

نقش زوال را

بر هر چه هست، روشن و خوانا کشیده است.

در اضطراب لحظه زنگار خورده ای

که روزهای رفته درآن بود ناپدید،

با ناخن این جسد را

از هم شکافتم،

رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن

اما از آنچه در پی آن بودم

رنگی نیافتم.

 

شب ایستاده است.

خیره نگاه او

بر چارچوب پنجره من.

با جنبش است پیکر او گرم یک جدال.

بسته است نقش بر تن لب هایش

تصویر یک سؤال