پرواز و گردابه و خیزاب |
|
بی آنکه بداند. |
فراز و فرود و گردنکشی |
|
بی این که بداند. |
مرا اما |
|
انسان آفریدهای: |
ذرهی بی شکوهی |
|
گدای پَشم و پِشک ِ جانوران، |
تا تو |
|
کُل باشی. |
با من |
||
خدایی را |
||
شکوهی مقدّر نیست. |
نقش ِ غلط مخوان |
|
هان! |
هستی |
|
معنای خود را با تو محک میزند. |
جهان را |
|
در آغوش میگیرد. |
گر سرو را بلند به گلشن کشیده اند
کوتاه پیش قد بت من کشیده اند
زین پاره دل چه ماند که مژگان بلند ها
چندین پی رفوش ، به سوزن کشیده اند
امروز سر به دامن دیگر نهاده اند
آنان که از کفم دل و دامن کشیده اند
آتش فکنده اند به خرمن مرا و ، خویش
منزل به خرمن گل و سوسن کشیده اند
با ساقه ی بلند خود این لاله های سرخ
بهر ملامتم همه گردم کشیده اند
کز عاشقی چه سود ؟ که ما را به جرم عشق
با داغ و خون به دشت و به دامن کشیده اند
حال دلم مپرس و به چشمان من نگر
صد شعله سر به جانب روزن کشیده اند
سیمین ! در آسمان خیال تو ، یادها
همچون شهاب ها ، خط روشن کشیده اند
سیمین بهبهانی
از مادر نزادهام |
|
نه |
نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم |
|
که رافضیام دانستند. |
نماز گزاردم و قتل ِ عام شدم |
|
که قِرمَطیام دانستند. |
که بازماندهگان را |
||
هنوز از چشم |
||
خونابه روان است. |
تا جُستوجوی ایمان |
|
تنها فضیلت ِ ما باشد. |
جخ امروز |
||
از مادر |
||
نزادهام... |
احمد شاملو