-
با خویشتن نشستن ... در خویشتن شکستن
چهارشنبه 5 مهر 1385 20:10
دیگرزمان، زمانه مجنون نیست فرهاد ، در بیستون مراد نمی جوید ، زیرا بر آستانه خسرو ، بی تیشه ای به دست کنون سر سپرده است . در تلخی تداوم و تکرار لحظه ها، آن شور عشق عشق به شیرین را، از یاد برده است . تنهاست گرد باد بیابان، تنهاست . و آهوان دشت، پاکان تشنگان محبت چه سالهاست دیگر سراغ مجنون ، آن دلشکسته عاشق محزون رام را...
-
شعر
سهشنبه 4 مهر 1385 22:21
چون پرنده ای که سحر با تکانده حوصله اش می پرد ز لانه ی خویش با نگاه پر عطشی می رود برون شاعر صبحدم ز خانه ی خویش در رهش ، گذرگاهش هر جمال و جلوه که نیست یا که هست ، می نگرد آن شکسته پیر گدا و آن دونده آب کدر وان کبوتری که پرد در رهش گذرگاهش هر خروش و ناله که هست یا که نیست ، می شنود ز آن صغیر دکه به دست و آن فقیر...
-
وصل
دوشنبه 3 مهر 1385 17:53
آن تیره مردمکها آه آن صوفیان ساده خلوت نشین من در جذبه سماع دو چشمانش از هوش رفته بودند دیدم که بر سراسر من موج می زند چون هرم سرخگونه آتش چون اانعکاس آب چون ابری از تشنج بارانها چون آسمانی از نفس فصلهای گرم تا بی نهایت تا آن سوی حیات گسترده بود او دیدم که در وزیدن دستانش جسمیت وجودم تحلیل می رود دیدم که قلب او با آن...
-
وداع
جمعه 31 شهریور 1385 23:52
سکوت صدای گامهایم را باز پس می دهد با شب خلوت به خانه می روم گله ای کوچک از سگها بر لاشه ی سیاه خیابان می دوند خلوت شب آنها را دنبال می کند و سکوت نجوای گامهاشان را می شوید من او را به جای همه بر می گزینم و او می داند که من راست می گویم او همه را به جای من بر می گزیند و من می دانم که همه دروغ می گویند چه می ترسد از...
-
بوسه
جمعه 31 شهریور 1385 11:27
گفتمش شیرین ترین آواز چیست ؟ چشم غمکینش به رویم خیره ماند قطره قطره اشکش از مژگان چکید لرزه افتادش به گیسوی بلند زیر لب غمناک خواند ناله زنجیرها بر دست من گفتمش آنگه که از هم بگسلند خنده تلخی به لب آورد و گفت آرزویی دلکش است اما دریغ بخت شورم ره برین امید بست و آن طلایی زورق خورشید را صخره های ساحل مغرب شکست من به خود...
-
سپیده عشق
پنجشنبه 30 شهریور 1385 10:48
آسمان همچو صفحه دل من روشن از جلوه های مهتابست امشب از خواب خوش گریزانم که خیال تو خوشتر از خوابست خیره بر سایه های وحشی بید می خزم در سکوت بستر خویش باز دنبال نغمه ای دلخواه می نهم سر بروی دفتر خویش تن صدها ترانه میرقصد در بلور ظریف آوایم لذتی ناشناس و رویا رنگ می دود همچو خون به رگهایم آه ... گویی ز دخمه دل من روح...
-
نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ...
سهشنبه 28 شهریور 1385 11:11
نمی گردانمت در برج ابریشم نمی رقصانمت بر صحنه های عاج: شب پائیز می لرزد به روی بستر خاکستر سیراب ابر سرد سحر با لحظه های دیر مانش می کشاند انتظار صبح را در خویش. دو کودک بر جلو خان کدامین خانه آیا خواب آتش می کندشان گرم؟ سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟ صد کودک به نمناک کدامین کوی؟ نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ نمی...
-
دریای نگاه
دوشنبه 27 شهریور 1385 21:57
به چشمان پریرویان این شهر به صد امید می بستم نگاهی مگر یک تن از این ناآشنایان مرا بخشد به شهر عشق راهی به هر چشمی به امیدی که این اوست نگاه بی قرارم خیره می ماند یکی هم، زینهمه نازآفرینان امیدم را به چشمانم نمی خواند غریبی بودم و گم کرده راهی مرا با خود به هر سویی کشاندند شنیدم بارها از رهگذاران که زیر لب مرا دیوانه...
-
وصل
یکشنبه 26 شهریور 1385 16:54
در برابر بی کرانی ساکن جنبش کوچک گلبرگ به پروانه ئی مانند بود زمان با گام شتا ب ناک بر خواست و در سرگردانی یله شد. در باغستان خشک معجزه وصل بهاری کرد. سراب عطشان برکه ئی صافی شد. و گنجشکان دست آموز بوسه شادی را در خشکسار باغ به رقص در آوردند. اینک چشمی بی دریغ که فانوس را اشکش شور بختی مردمی را که تنها بودم و تاریک...
-
میلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد
چهارشنبه 22 شهریور 1385 11:34
نگاه کن چه فرو تنانه بر خاک می گسترد آنکه نهال نازک دستانش از عشق خداست و پیش عصیانش بالای جهنم پست است. آن کو به یکی « آری » می میرد نه به زخم صد خنجر، مگر آنکه از تب وهن دق کند. قلعه یی عظیم که طلسم دروازه اش کلام کوچک دوستی است. انکار ِ عشق را چنین که بر سر سختی پا سفت کرده ای دشنه مگر به آستین اندر نهان کرده...
-
شیشه پنجره را باران شست !
چهارشنبه 22 شهریور 1385 10:25
وای، باران؛ باران؛ شیشه پنجره را باران شست . از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ . می پرد مرغ نگاهم تا دور، وای، باران، باران، پر مرغان نگاهم را شست . خواب رویای فراموشیهاست ! خواب را دریابم، که در آن دولت خواموشیهاست . من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم، و...
-
تو اگر برخیزی
سهشنبه 21 شهریور 1385 12:27
سینه ام آینه ای ست، با غباری از غم . تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار . من چه می گویم،آه ... با تو اکنون چه فراموشیها؛ با من اکنون چه نشستنها، خاموشیهاست . تو مپندار که خاموشی من، هست برهان فراموشی من . من اگر برخیزم تو اگر برخیزی همه برمی خیزند
-
خانه کوچک ما
سهشنبه 21 شهریور 1385 10:38
تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلوده به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالها هست که در گوش من آرام، آرام خش خش گام تو تکرار کنان، میدهد آزارم و من اندیشه کنان غرق این پندارم که چرا، خانه کوچک...
-
سر گذشت
شنبه 18 شهریور 1385 17:01
می خروشد دریا هیچکس نیست به ساحل پیدا لکه ای نیست به دریا تاریک که شود قایق اگر آید نزدیک . مانده بر ساحل قایقی، ریخته بر سر او، پیکرش را ز رهی نا روشن برده در تلخی ادراک فرو . هیچکس نیست که آید از راه و به آب افکندش . و در این وقت که هر کوهه آب حرف با گوش نهان می زندش، موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما قصه...
-
عاشقانه
دوشنبه 13 شهریور 1385 09:23
ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از درد توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز آلودگیها کرده پاک ای تپشهای دل سوزان من آتشی در سایهی مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر ای ز زرین شاخهها پربارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با توام دیگر...
-
تذکرهی بهار
دوشنبه 13 شهریور 1385 09:20
ببین گنجشک شنگ صبحگاهی سکوت بیشه را چون میزند رنگ درین شبگیر، این نقاش آواز، چه رنگین پردهها سازد ز آهنگ! ز آوازش کند آیینهای نغز حضور خویش سازد آشکارا گهی در گوشهی نیریز و عشاق گهی در پردهی نوروز خارا به هر نغمه گشاید پهنهای را فزاید بر اقالیم وجودش چو میداند که سهم او ز هستی نباشد غیر آفاق سرودش میان خواب و...
-
نیلوفر
دوشنبه 13 شهریور 1385 09:07
ای کدامین شب یک نفس بگشای جنگل انبوه مژگان سیاهت را تا بلغزد بر بلور برکه شچشم کبود تو پیکر مهتابگون دختری کز دور با نگاه خویش می جوید بوسه شیرین روزی آفتابی را از نوازشهای گرم دستهای من دختری نیلوفرین شبرنگ مهتابی می تپد بی تاب در خواب هوسناک امید خویش پای تا سر یک هوس آغوش و تنش لغزان و خواهشبار می جوید چون مه پیچان...
-
دروازه طلایی
یکشنبه 12 شهریور 1385 18:02
در کوره راه گمشده ی سنگلاخ عمر مردی نفس زنان تن خود می کشد به راه خورشید و ماه، روز و شب از چهره ی زمان همچون دو دیده، خیره به این مرد بی پناه ای بس به سنگ آمده آن پای پر ز داغ ای بس به سرفتاده در آغوش سنگ ها چاه گذشته، بسته بر او راه بازگشت خو کرده با سکوت سیاه درنگ ها حیران نشسته در دل شب های بی سحر! گریان دویده در...
-
برتر از پرواز
جمعه 10 شهریور 1385 15:59
دریچه باز قفس بر تازگی باغ ها سر انگیز است. اما، از جنبش رسته است. وسوسه چمن ها بیهوده است. میان پرنده و پرواز، فراموشی بال و پر است. در چشم پرنده قطره بینایی است: ساقه به بالا می رود. میوه فرو می افتد. دگرگونی غمناک است. نور، آلودگی است. نوسان، آلودگی است. رفتن، آلودگی. پرنده در خواب بال و پرش تنها مانده است. چشمانش...
-
از این گونه مردن
پنجشنبه 9 شهریور 1385 19:02
می خواهم خواب اقاقیا ها را بمیرم. خیالگونه، در نسیمی کوتاه که به تردید می گذرد خواب اقاقیاها را بمیرم. می خواهم نفس سنگین اطلسی ها را پرواز گیرم. در باغچه های تابستان، خیس و گرم به نخستین ساعت عصر نفس اطلسی ها را پرواز گیرم. حتی اگر زنبق ِ کبود ِ کارد بر سینه ام گل دهد می خواهم خواب اقاقیا را بمیرم در آخرین فرصت گل، و...
-
سه آفتاب
یکشنبه 5 شهریور 1385 10:54
آئینه بود آب . از بیکران دریا خورشید می دمید . زیبای من شکوه شکفتن را در آسمان و آینه می دید . اینک : سه آفتاب
-
نایاب
شنبه 4 شهریور 1385 00:35
شب ایستاده است. خیره نگاه او بر چار چوب پنجره من. سر تا به پای پرسش ، اما اندیشناک مانده وخاموش: شاید از هیچ سو جواب نیاید. دیری است مانده یک جسد سرد در خلوت کبود اتاقم. هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است، گویی که قطعه، قطعه دیگر را از خویش رانده است. از یاد رفته در تن او وحدت. بر چهره اش که حیرت ماسیده روی آن سه حفره...
-
لوح گور
یکشنبه 29 مرداد 1385 00:16
نه در رفتن حرکت بود نه در ماندن سکونی. شاخه ها را از ریشه جدایی نبود و باد سخن چین با برگ ها رازی چنان نگفت که بشاید. دوشیزه عشق من مادری بیگانه است و ستاره پر شتاب در گذرگاهی مایوس بر مداری جاودانه می گردد
-
من و پاییز
پنجشنبه 26 مرداد 1385 00:26
تو هم، همرنگ و همدرد منی ای باغ پائیزی ! تو بی برگی و منهم چون تو بی برگم چو می پیچد میان شاخه هایت هوی هوی باد ـ بگوشم از درختان های های گریه می آید مرا هم گریه میباید ـ مرا هم گریه میشاید کلاغی چون میان شاخه های خشک تو فریاد بردارد بخود گویم کلاغک در عزای باغ عریان تعزیت خوان است و در سوک بزرگ باغ، گریان است بهنگام...
-
نیاز
جمعه 20 مرداد 1385 16:29
وقتی که دیگر نبود ، من به بودنش نیازمند شدم. وقتی که دیگر رفت ، من در انتظار آمدنش نشستم. وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد ، من او را دوست داشتم. وقتی که او تمام کرد ، من شروع کردم . وقتی او تمام شد ، من آغاز شدم . و چه سخت است تنها متولد شدن ، مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن ...
-
زهر شیرین
جمعه 20 مرداد 1385 16:29
ترا من زهر شیرین خوانم ای عشــــق ، که نامی خوشتر از اینت ندانم . وگر،هر لحظه، رنگی تازه گیری ، به غیر از زهر شیرینت نخوانم . تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی ، تو شیرینی ، که شور هستی از تست. شراب جام خورشیدی ، که جان را نشات از تو ، غم از تو ، مستی از تست . به آسانی ، مرا از من ربودی درون کورۀ غم آزمودی دلت آخر به سر...
-
آخرین جرعه این جام !
پنجشنبه 19 مرداد 1385 16:26
همه می پرسند : چیست در زمزمه ی مبهم آب ؟ چیست در همهمه ی دلکش برگ؟ چیست در بازی آن ابر سپید ، روی این آبی آرام بلند ، که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟ چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟ چیست در کوشش بی حاصل موج؟ چیست در خنده ی جام ؟ که تو چندین ساعت ، مات و مبهوت به آن می نگری؟ نه به ابر ، نه به آب ، نه به برگ ، نه...
-
دیوار
پنجشنبه 19 مرداد 1385 08:28
زخم شب می شد کبود. در بیابانی که من بودم نه پر مرغی هوای صاف را می سود نه صدای پای من همچون دگر شب ها ضربه ای به ضربه می افزود. تا بسازم گرد خود دیواره ای سر سخت و پا بر جای، با خود آوردم ز راهی دور سنگ های سخت و سنگین را برهنه پای. ساختم دیوار سنگین بلندی تا بپوشاند از نگاهم هر چه می آید به چشمان پست و ببندد راه را...
-
خود شکن
چهارشنبه 18 مرداد 1385 11:45
این مرد خود پرست این دیو، این رها شده از بند مست مست استاده روبه روی من و خیره در منست گفتم به خویشتن آیا توان رستنم از این نگاه هست ؟ مشتی زدم به سینه او، ناگهان دریغ آئینه تمام قد روبه رو شکست .
-
فلق
سهشنبه 17 مرداد 1385 08:50
ای صبح، ای بشارت فریاد! امشب، خروس را در آستان آمدنت سر بریده اند!