-
ندای آغاز
یکشنبه 31 تیر 1386 00:13
کفش هایم کو چه کسی بود صدا زد : سهراب ؟ آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ مادرم در خواب است و منوچهر و پروانه و شاید همه مردم شهر شب خرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها می گذرد ونسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد بوی هجرت می اید بالش من پر آواز پر چلچله ها ست صبح خواهد شد و به این کاسه آب آسمان هجرت خواهد...
-
ارغوان
پنجشنبه 28 تیر 1386 01:01
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من آسمان تو چه رنگ است امروز؟ آفتابی ست هوا؟ یا گرفته است هنوز ؟ من در این گوشه که از دنیا بیرون است آفتابی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست آنچه می بینم دیوار است آه این سخت سیاه آن چنان نزدیک است که چو بر می کشم از سینه نفس نفسم را بر می گرداند ره چنان بسته که پرواز نگه در همین یک قدمی می...
-
حلاج
شنبه 23 تیر 1386 07:22
در آینه دوباره نمایان شد با ابر گیسوانش در باد باز آن سرود سرخ اناالحق ورد زبان اوست تو در نماز عشق چه خواندی ؟ که سالهاست بالای دار رفتی و این شحنه های پیر از مرده ات هنوز پرهیز می کنند نام تو را به رمز رندان سینه چاک نشابور در لحظه های مستی مستی و راستی آهسته زیر لب تکرار می کنند وقتی تو روی چوبه ی دارت خموش و مات...
-
دریغ
یکشنبه 16 اردیبهشت 1386 11:45
بی شکوه و غریب و رهگذرند یادهای دگر ، چو برق و چو باد یاد تو پرشکوه و جاوید است و آشنای قدیم دل ، اما ای دریغ ! ای دریغ ! ای فریاد با دل من چه می تواند کرد یادت ؟ ای باد من ز دل برده من گرفتم لطیف ، چون شبنم هم درخشان و پک ، چون باران چه کنند این دو ، ای بهشت جوان با یکی برگ پیر و پژمرده ؟ مهدی اخوان ثالث
-
پیغام ماهی ها
شنبه 12 اسفند 1385 13:14
رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید عکس تنهایی خود را در آب آب درحوض نبود ماهیان می گفتند هیچ تقصیر درختان نیست ظهر دم کرده تابستان بود پسر روشن آب لب پاشویه نشست و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد به درک راه نبردیم به اکسیژن آب برق از پولک ما رفت که رفت ولی آن نور درشت عکس آن میخک قرمز در آب که اگر باد می آمد دل او...
-
مرغِ دریا
جمعه 4 اسفند 1385 00:11
خوابید آفتاب و جهان خوابید از برج ِ فار، مرغک ِ دریا، باز چون مادری به مرگ ِ پسر، نالید. گرید به زیر ِ چادر ِ شب، خسته دریا به مرگ ِ بخت ِ من، آهسته. سر کرده باد ِ سرد، شب آرام است. از تیره آب ـ در افق ِ تاریک ـ با قارقار ِ وحشی ِ اردکها آهنگ ِ شب به گوش ِ من آید; لیک در ظلمت ِ عبوس ِ لطیف ِ شب من در پی ِ نوای گُمی...
-
آیه های زمینی
جمعه 27 بهمن 1385 00:08
آنگاه خورشید سرد شد و برکت از زمین ها رفت و سبزه ها به صحرا ها خشکیدند و ماهیان به دریا ها خشکیدند و خاک مردگانش را زان پس به خود نپذیرفت شب در تمام پنجره های پریده رنگ مانند یک تصور مشکوک پیوسته در ترکم و طغیان بود و راهها ادامه خود را در تیرگی رها کردند دیگر کسی به عشق نیندیشد دیگر کسی به فتح نیندیشید و هیچ کس دیگر...
-
غروب
جمعه 20 بهمن 1385 17:23
درختی پیر شکسته خشک تنها گم نشسته در سکوت وهمنک دشت نگاهش دور فسرده در غروب مرده دلگیر و هنگامی که بر می گشت کلاغی خسته سوی آشیان خویش غم آور بر سر آن شاخه های خشک فروغ واپسین خنده خورشید شد خاموش هوشنگ ابتهاج
-
با خویش تن نشستن . . .
یکشنبه 15 بهمن 1385 01:04
شب مثل شب شریر و سیاه است و پر ز درد درشب شرارتی است که من گریه می کنم وصبح بر صداقت من رشک می برد با خوابهای خاطره خوش بودم هر چند خواب خاطره ام تلخ دیگر تو را به خواب نمی بینم حتی خیال من رخساره تو را از یاد برده است دیروز طفل خواهرم از روی میز من تصویر یادبود تو را ای داد برده است
-
عاشقانه
پنجشنبه 5 بهمن 1385 00:03
بیتوتهی کوتاهیست جهان در فاصلهی گناه و دوزخ خورشید همچون دشنامی برمیآید و روز شرمساری جبرانناپذیریست. آه پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی درخت، جهل معصیتبار نیاکان است و نسیم وسوسهییست نابهکار. مهتاب پاییزی کفریست که جهان را میآلاید. چیزی بگوی پیش از آن که در اشک غرقه شوم چیزی بگوی هر دریچهی نغز بر...
-
هنوز . . .
یکشنبه 1 بهمن 1385 21:30
رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز. رشته ی مهر و...
-
سوگند
شنبه 30 دی 1385 15:57
لاله رویی بر گل سرخی نگاشت کز سیه چشمان نگیرم دلبری از لب من کس نیابد بوسه ای وز کف من کس ننوشد ساغری تا نیفتد پایش اندر بند ها یاد کرد آن تازه گل سوگند ها ناگهان باد صبا دامن کشان سوی سرو و لاله شمشاد رفت فارغ از پیمان نگشته نازنین کز نسیمی برگ گل بر باد رفت خنده زد گل بر رخ دلبند او کآن چنان بر باد شد سوگند او...
-
من و تو ...
دوشنبه 25 دی 1385 00:49
من و تو یکی دهانایم که با همه آوازش به زیباترسرودی خواناست. من و تو یکی دیدگانایم که دنیا را هر دَم در منظر ِ خویش تازهتر میسازد. نفرتی از هرآنچه باز ِمان دارد از هرآنچه محصور ِمان کند از هرآنچه وادارد ِمان که به دنبال بنگریم، دستی که خطی گستاخ به باطل میکشد. من و تو یکی شوریم از هر شعلهئی برتر، که هیچگاه...
-
اولین و آخرین
سهشنبه 19 دی 1385 01:03
خورشید جاودانه می درخشد در مدار خویش مانیز که یا جای پای خود می نهیم و غروب می کنیم هر پسین این روشنای خاطر آشوب در افق های تاریک دوردست نگاه ساده فریب کیست که همراه با زمین مرا به طلوعی دوباره می کشاند ؟ ای راز ای رمز ای همه روزهای عمر مرا اولین و آخرین حسین پناهی
-
سنگ گور
دوشنبه 18 دی 1385 00:01
ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر بر من منگر تاب نگاه تو ندارم بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم ای رفته ز دل ، راست بگو ! بهر چه امشب با خاطره ها آمدهای باز به سویم؟ گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه من او نیم او مرده و من سایه ی اویم من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است او در دل...
-
دهانت را می بویند !
دوشنبه 11 دی 1385 15:03
دهانت را می بویند: مبادا که گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویند روزگار غریبی است نازنین، وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد. در این بن بست کج و پیچ سرما آتش را به سوختبار سرود و شعر فروزان می دارند به اندیشیدن خطر مکن، روزگار غریبی است نازنین آن که بر در خانه می کوبد...
-
سحر
چهارشنبه 6 دی 1385 23:21
در کویر کبود آتشها خار هر شعله خیره مانده براه اختران کورمانده در پس ابر بردگان قوز کرده در بن چاه می چکد از گلوی محکومان قطره قطره سرود دهشت و درد می رمد آهویی به دامن دشت تا برانگیزد از سیاهی گرد لیک اینجا سرد گویانند دل به دریا سپرده موج آسا می خزند از کرانه های ظلام تا دم صبح تا دل دریا م.آزاد
-
آوار رنگ
پنجشنبه 30 آذر 1385 00:24
هیچ وقت هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی که به خاطر لرزش دستانم در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند حسین پناهی
-
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
سهشنبه 21 آذر 1385 23:53
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردنک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های کلاغان که عطر مزرعه های شبانه را برای من به هدیه می آوردند به مادرم که در اینه زندگی می کرد و شکل پیری من بود و به زمین که شهوت تکرار من درون ملتهبش را...
-
ساده رنگ
پنجشنبه 16 آذر 1385 23:37
آسمان آبی تر آب آبی تر من درایوانم رعنا سر حوض رخت می شوید رعنا برگ ها می ریزد مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند من ودا می خوانم گاهی نیز طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری آفتابی یکدست سارها آمده اند تازه لادن ها پیدا شده...
-
تولدی دیگر
سهشنبه 7 آذر 1385 23:36
همه هستی من ایه تاریکیست که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این ایه ترا آه کشیدم آه من در این ایه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم زندگی شاید یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد زندگی شاید ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که...
-
سفر مکن
یکشنبه 28 آبان 1385 16:53
هر چه کنی بکن ولی از بر من سفر مکن یا که چو می روی مرا وقت سفر خبر مکن گر چه به باغم ستاده ام نیست توان دیدنم شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد وقت وداع کردنت بر رخ من نظر مکن دیده به در نهاده ام تا شنوم صدای تو حلقه به در بزن مرا عاشق در به در مکن من که ز پا نشسته ام مرغک پر شکسته ام...
-
صبوحی
چهارشنبه 24 آبان 1385 16:40
به پرواز شک کرده بودم به هنگامی که شانه هایم از توان سنگین بال خمیده بود، و در پکبازی معصومانه گرگ ومیش شبکور گرسنه چشم حریص بال می زد. به پرواز شک کرده بودم من. سحرگاهان سحر شیری رنگی ِ نام بزرگ در تجلی بود. با مریمی که می شکفت گفتم«شوق دیدار خدایت هست؟» بی که به پاسخ آوائی بر آورد خسته گی باز زادن را به خوابی سنگین...
-
در آستان عشق ...
جمعه 19 آبان 1385 09:59
آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است چون دست او به گردن و دست رقیب نیست اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود اینه ی تمام نمای حبیب نیست فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند در آستان عشق...
-
مرز گمشده
چهارشنبه 17 آبان 1385 22:55
ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت از مرزی گذشته بود در پی مرز گمشده می گشت کوهی سنگین نگاهش را برید صدا از خود تهی شد و به دامن کوه آویخت پناهم بده تنها مرز آشنا پناهم بده و کوه از خوابی سنگین پر بود خوابش طرحی رها شده داشت صدا زمزمه بیگانگی را بویید برگشت فضا را از خود گذرداد و در کرانه...
-
ترا من چشم در راهم
چهارشنبه 10 آبان 1385 23:19
ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ " تلاجن" سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم. شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم. نیما یوشیج
-
نشانی
چهارشنبه 26 مهر 1385 23:53
خانه دوست کجاست ؟ در فلق بود که پرسید سوار آسمان مکثی کرد رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است می روی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آرد پس به سمت گل تنهایی می پیچی...
-
عاشق صادق
چهارشنبه 19 مهر 1385 13:20
من آبادی نمی خواهم خرابم کن خرابم کن بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن خوشا آن شب که با آهی بسوزم هستی خود را خ دایا تا گریزم زین تن خاکی شهابم کن به نعمت نیستم مایل خدای خانه را خواهم مرا گر عاشق صداق نمی دانی جوابم کن اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو ز جنت ها گریزانم به دوزخ ها عذابم کن ز شرم تنگدستی می...
-
سکوت
چهارشنبه 12 مهر 1385 11:27
زندگی در هزاران راه و کوره راههای خویش باز بن بست های نا آشکاری را آشکار می کند زمین راز زمان است وما در گذر زمان ، بازیچه اوییم راز تنهایی و بندگی راز مرگ است و زندگی با خود بگو : چگونه می اندیشی ! که بر زمین حکم رانی می کنی سکوت کن سکوت سکوت چاره توست . ک.ا
-
در آمیختن
جمعه 7 مهر 1385 14:20
مجال بی رحمانه اندک بود و واقعه سخت نامنتظر. از بهار حظ ّ تماشائی نچشیدم، که قفس باغ را پژمرده می کند. از آفتاب و نفس چنان بریده خواهم شد که لب از بوسه نا سیراب. برهنه بگو برهنه به خاکم کنند سرا پا برهنه بدان گونه که عشق را نماز می بریم، که بی شایبه حجابی با خاک عاشقانه در آمیختن می خواهم. احمد شاملو