-
یک مرد ...
دوشنبه 16 مرداد 1385 16:54
یک مرد هرچه را که می تواند به قربانگاه عشق می آورد . آنچه فدا کردنی است فدا می کند . آنچه شکستانی است می شکند . و آنچه تحمل سوز است تحمل می کند . اما هرگز به منزله دوست داشتن به گدایی نمی رود ...
-
زنگی زیباست
شنبه 14 مرداد 1385 16:36
زندگی » زیباست، کو چشمی که « زیبائی » به بیند ؟ کو « دل آگاهی » که در « هستی » دلارائی به بیند ؟ صبحا « تاج طلا » را بر ستیغ کوه، یابد شب « گل الماس » را بر سقف مینائی به بیند ریخت ساقی باه های گونه گون در جام هستی غافل آنکو « سکر » را در باده پیمائی به بیند شکوه ها از بخت دارد « بی خدا » در « بیکسی ها » شادمان آنکو «...
-
آیدا در آینه
شنبه 14 مرداد 1385 13:42
لبانت به ظرافت شعر شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند که جاندار غار نشین از آن سود می جوید تا به صورت انسان درآید. و گونه هایت با دو شیار مّورب که غرور ترا هدایت می کنند و سرنوشت مرا که شب را تحمل کرده ام بی آن که به انتظار صبح مسلح بوده باشم، و بکارتی سر بلند را از رو سبیخانه های داد و ستد سر به مهر باز...
-
در آن لحظه ...
شنبه 14 مرداد 1385 11:50
در آن پر شور لحظه دل من با چه اصراری ترا خواست، و من میدانم چرا خواست، و می دانم که پوچ هستی و این لحظه های پژمرنده که نامش عمر و دنیاست ، اگر باشی تو با من، خوب و جاویدان و زیباست
-
کوچه
جمعه 13 مرداد 1385 13:50
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو...
-
نقش
جمعه 13 مرداد 1385 08:57
آسمان سربی رنگ. من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور. آه باران باران پر مرغان نگاهم را شست. از دل من اما چه کسی نقش او را خواهد شست؟
-
پوپکم
پنجشنبه 12 مرداد 1385 12:23
پوپکم پوپک شیرین سخنم اینچنین فارغ از این شاخه به آن شاخه مپر اینهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو غافل از دام هوس در بر هر کس و ناکس منشین پوپکم پوپک شیرین سخنم تویی آن شبنم لغزنده گلبرگ امید من از آن دارم بیم کاین لجنزار تو را پوپکم آلوده کند اندرین دشت مخوف که تو آزادیش ای پوپک من می خوانی زیر هر بوته گل لب هر جویه آب...
-
بر سنگفرش !
پنجشنبه 12 مرداد 1385 09:52
یاران ناشناخته ام چون اختران سوخته چندان به خاک تیره فرو ریختند سرد که گفتی دیگر، زمین، همیشه، شبی بی ستاره ماند. آنگاه، من، که بودم جغد سکوت لانه تاریک درد خویش، چنگ زهم گسیخته زه را یک سو نهادم فانوس بر گرفته به معبر در آمدم گشتم میان کوچه مردم این بانگ بالبم شررافشان: آهای ! از پشت شیشه ها به خیابان نظر کنید! خون...
-
صدای پای آب ...
پنجشنبه 5 مرداد 1385 17:32
اهل کاشانم روزگارم بد نیست تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی . مادری دارم ، بهتر از برگ درخت . دوستانی ، بهتر از آب روان . و خدایی که در این نزدیکی است : لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند. روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه . من مسلمانم . قبله ام یک گل سرخ . جانمازم چشمه ، مهرم نور . دشت سجاده من . من وضو با تپش...
-
آرزو
پنجشنبه 5 مرداد 1385 17:27
خواه که تو ای پاره ی دل ! زنده بمانی چون ماه جهانتاب، در خشنده بمانی تا بنده سهیل منی و شمع سرایم خواهم ز خدا ، روشن و تابنده بمانی امید من آن است که در گلشن هستی ـــ چون غنچه گل با لب پر خنده بمانی چون زهره به پیشانی عالم بدرخشی تاجی شوی بر سر آینده بمانی خواهم که پس از من چو یکی نخل برومند ـــ تا زنده کنی نام پدر...
-
هست شب
پنجشنبه 5 مرداد 1385 17:25
هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است . باد - نو باوه ی ابر - از بر کوه سوی من تاخته است . هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را . با تنش گرم،بیابان دراز مرده را ماند در گورش تنگ - به دل سوخته من ماند . به تنم خسته، که می سوزد از هیبت تب ، هست شب . آری شب
-
آیا چه کس تو را ...؟
پنجشنبه 5 مرداد 1385 17:22
وقتی تو نیستی، خورشید تابناک، شاید دگر درخشش خود را، و کهکشان پیر گردش خود را از یاد میبرد. و هر گیاه، از رویش نباتی خود، بیگانه می شود. و آن پرنده ای، کز شاخه انار پریده، پرواز را، هر چند پر گشوده، - فراموش میکند . آن برگ زرد بید که با باد، تا سطح رود قصد سفر داشت . قانون جذب و جاذبه را در بسیط خاک مخدوش می کند ....
-
دیدار
پنجشنبه 5 مرداد 1385 17:18
لحظه دیدار نزدیک است . باز من دیوانه ام، مستم . باز می لرزد، دلم، دستم . باز گویی در جهان دیگری هستم . های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ ! های ! نپریشی صفای زلفم را، باد! آبرویم را نریزی، دل ! - ای نخورده مست - لحظه دیدار نزدیک است
-
خدایا !
چهارشنبه 4 مرداد 1385 18:36
به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم بگذار تا آن را من خود انتخاب کنم اما آنچنان که تو دوست داری چگونه زیستن را تو به من بیاموز چگونه مردن را من خود خواهم آموخت
-
شور
شنبه 31 تیر 1385 00:12
صبح شور ابعاد عید ذایقه را سایه کرد. عکس من افتاد در مساحت تقویم: در خم آن کودکانه های مورب، روی سرازیری فراغت یک عید داد زدم: (( به، چه هوایی! )) در ریه هایم وضوح بال تمام پرندهای جهان بود. آن روز آب، چه تر بود! باد به شکل لجاجت متواری بود. من همه مشق های هندسی ام را روی زمین چیده بودم. آن روز چند مثلث در آب غرق...
-
احساس
شنبه 31 تیر 1385 00:03
نشسته ماه بر گردونه عاج . به گردون می رود فریاد امواج . چراغی داشتم، کردند خاموش، خروشی داشتم، کردند تاراج ...
-
پرنده مردنی است !
شنبه 31 تیر 1385 00:02
دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده شب می کشم چراغهای رابطه تاریکند چراغهای رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است.
-
پریا
شنبه 31 تیر 1385 00:00
یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود. زار و زار گریه می کردن پریا مث ابرای باهار گریه می کردن پریا. گیس شون قد کمون رنگ شبق از کمون بلن ترک از شبق مشکی ترک. روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر. از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد از عقب از توی برج شبگیر...
-
پشت دریا ها
دوشنبه 19 تیر 1385 01:49
قایقی خواهم ساخت , خواهم انداخت به آب . دور خواهم شد از این خاک غریب که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق قهرمانان را بیدار کند . قایق از تور تهی و دل از آرزوی مروارید , همچنان خواهم راند . نه به آبی ها دل خاهم بست نه به دریا پریانی که سر از آب به در می آرند و در آن تابش تنهایی ماهیگیران می فشانند فسون از سر گیسوهاشان...
-
از سبز به سبز
دوشنبه 19 تیر 1385 01:48
من در این تاریکی فکر یک بره روشن هستم که بیاید علف خستگی ام را بچرد . من در این تاریکی امتداد تر بازو هایم را زیر بارانی می بینم که دعاهای نخستین بشر را تر کرد . من در این تاریکی در گشودم به چمن های قدیم , به طلایی هایی , که به دیوار اساطیر تماشا کردیم . من در این تاریکی ریشه ها را دیدم و برای بته نورس مرگ , آب را...
-
دنگ
دوشنبه 19 تیر 1385 01:46
دنگ ... , د نگ ... ساعت گیج زمان در شب عمر می زند پی در پی زنگ . زهر این فکر که این دم گذر است می شود نقش به دیوار رگ هستی من . لحظه ام پر شده از لذ ت یا به زنگار غمی آلوده است . لیک چون باید این دم گذرد , پس اگر می گریم گریه ام بی ثمر است . و اگر می خندم خنده ام بیهوده است . دنگ ... , د نگ ... لحظه ها می گذرد . آنچه...
-
ترا دوست می دارم
دوشنبه 19 تیر 1385 01:39
طرف ما شب نیست صدا با سکوت آشتی نمی کند کلمات انتظار می کشند من با تو تنها نیستم هیچ کس با هیچ کس تنها نیست شب از ستاره ها تنها تر است ... طرف ما شب نیست چخماق ها کنار فیتیله ها بی طاقتند خشم کوچه در مشت تست در لبان تو شعر روشن صیقل می خورد من تو را دوست می دارم وشب از ظلمت خود وحشت می کند.
-
بودن
یکشنبه 18 تیر 1385 10:10
-
شبگیر
یکشنبه 21 خرداد 1385 10:39
مرغی از اقصای ظلمت پر گرفت شب , چرائی گفت و خواب از سر گرفت . مرغ , وائی کرد , پر بگشود و بست راه شب نشناخت در ظلمت نشست . من همان مرغم , به ظلمت باژگون , نغمه اش وای , آبخوردش جوی خون . دانه اش در دام تزویر فلک , لانه بر گهواره جنبان شک . لانه می جنبد وز او ارکان مرغ , ژیغ ژیغش می خراشد جان مرغ . ای خدا ! گر شک نبودی...
-
میعاد
شنبه 20 خرداد 1385 00:38
در فراسوی مرزهای تنت تو را دوست می دارم . آینه ها وشب پره های مشتاق را به من بده روشنی وشراب را آسمان بلند وکمان گشاده پل پرنده و قوس و قزح را به من بده و راهِ آخرین را در پردئی که می زنی مکرر کن . در فراسوی مرز های تنم تو را دوست می دارم . در آن دور دست بعید که رسالتِ اندام ها پایان می پذیرد وشعله وشورِ تپش ها و...
-
جز عشق
چهارشنبه 17 خرداد 1385 00:58
جز عشق جنون آسا هر چیز این جهان شما جنون آساست جز عشق به کسی که من دوست می دارم. چگونه لعنت ها از تقدیس ها لذت انگیز تر افتاده است ! چگونه مرگ شادی بخش تر از زندگی است ! چگونه گرسنگی را گرم تر از نان شما می باید پذیرفت ! لعنت به شما , که جز عشق جنون آسا همه چیز این جهان شما جنون آساست !
-
شبانه
چهارشنبه 17 خرداد 1385 00:57
شب که جوی نقره مهتاب بیکران دشت را دریاچه می سازد , من شراع زورق اندیشه ام را می گشایم در مسیر باد شب که آوایی نمی آید از درون خامش نیزار های آبگیر ژرف , من امید روشنم را همچو تیغ آفتابی می سرایم شاد . شب که می خواند کسی نومید من ز راه دور دارم چشم با لب سوزان خورشیدی که بام خانه همسایه را گرم می بوسد شب که می ماسد...
-
بانوی باران
سهشنبه 16 خرداد 1385 00:29
آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم در آستانه پر نیلوفر ٬ که به آسمان بارانی می اندیشید و آنگاه بانوی پر غرور عشق خود را دیدم در آستانه پر نیلوفر باران که پیرهنش دستخوش بادی شوخ بود و آنگاه بانوی پر غرور باران را در آستانه نیلوفر ها که از سفر دشوار آسمان باز می آمد .
-
کیفر
سهشنبه 16 خرداد 1385 00:28
در این جا چار زندان است به هر زندان دوچندان نقب در هر نقب چندین حجره در هر حجره چندین مرد در زنجیر .... از این زنجیریان یک تن ٬ زنش را در تب تاریکی بهتانی به ضرب دشنه ئی کشته است . از این مردان ٬ یکی ٬ در ظهر تابستان سوزان ٬ نان فرزندان خود را ٬ بر سر برزن ٬ به خون نان فروشی سخت دندان گرد آغشته است . از اینان ٬ چند کس...