آسمان آبی تر
آب آبی تر
من درایوانم رعنا سر حوض
رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
من ودا می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعنا هم
سهراب سپهری
چرا یه لحظه فک کردم شعر ماله مصدقه یعنی چون فقط سیب توش بود؟
راستی عکس اناره!
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود ........
من عاشق این قسمتشم .
مثل همیشه عالی بود . ممنون به من سر زدی .
همه لحظه هایت سبز .
یا حق
دوست عزیزم سلام
و زیبا بود ... به مانند همیشه زیبا بود و دلنشین و این بار از سهراب ... او که نامش بوی ریحان می دهد ...
از فروتنانه ی حضورت مسرور و مغرورم
فهمیدن عشق را چه مشکل کردند
مارا ز درون خویش غافل کردند
انگار کسی به فکر ماهیها نیست
سهراب بیا که آب را گل کردند
در پناه مهربان خدایمان همیشه سبز باشید
یا علی
دیشب در خلوت تنهاییم آهسته بی تو گریستم...
کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند...
تا بدانی "بی تو" چه می کشم
کاش قاصدک به تو می گفت این پیغام را میر ساند که امید و آرزوهایم بی تو
آهسته آهسته در حال فرو ریختن است
سلام دوست خوبم... مثل قبلا که می اومدم جالب بود امروز را اختصاص دادم به گذشت و گذار و سر زدن بی به دوستای با معرفت که یه بار میان و دیگه حالی از یه عاشق نمی گیرن... شوخی کردم مهم بودن در جمع شماست.... شاد باشی و پایدار... ما که حق دوستی رو اومدیم به جا آوردیم... در ضمن اگه میشه و زحمتی نیست لینک این وبلاگم را بزارید چون اون وبلاگم به خاطره ها پیوست.....