بام را برافکن ،
و بتاب ،
که خرمن تیرگی اینجاست.
بشتاب ،
درها را بشکن ،
وهم را دو نیمه کن ،
که منم
هسته این بار سیاه.
اندوه مرا بچین ،
که رسیده است.
دیری است،
که خویش را رنجانده ایم ،
و روزن آشتی بسته است.
مرا بدان سو بر،
به صخره برتر من رسان ،
که جدا مانده ام.
به سرچشمه "ناب" هایم بردی ،
نگین آرامش گم کردم ،
و گریه سر دادم.
فرسوده راهم ،
چادری کو میان شعله و با ،
دور از همهمه خوابستان ؟
و مبادا ترس آشفته شود ،
که آبشخور جاندار من است.
و مبادا غم فرو ریزد،
که بلند آسمانه زیبای من است.
صدا بزن ،
تا هستی بپا خیزد ،
گل رنگ بازد،
پرنده هوای فراموشی کند.
ترا دیدم ،
از تنگنای زمان جستم .
ترا دیدم ،
شور عدم در من گرفت.
و بیندیش ،
که سودایی مرگم .
کنار تو ، زنبق سیرابم.
دوست من ،
هستی ترس انگیز است.
به صخره من ریز،
مرا در خود بسای ،
که پوشیده از خزه نامم.
بروی ،
که تری تو ،
چهره خواب اندود مرا خوش است.
غوغای چشم و ستاره فرو نشست،
بمان ، تا شنوده آسمان ها شویم.
بدر آ،
بی خدایی مرا بیاکن،
محراب بی آغازم شو.
نزدیک آی،
تا من سراسر ((من)) شوم.
سهراب سپهری
همیشه شیرین ترین توتها پای درخت ریخته میشود درحالی که ما برای چیدن توتهای کال چشم به بالاترین شاخه ها داریم(دکترشریعتی)
سلام مهربون
من شمارو لینک کردم
شمام منو به اسم مهربونترین جمع دنیا لینک کنید....
منتظر حضور مهربونتون تو جمع مهربونا هستم..
ممنون از وبلاگ پر ارزشمند شما. موفق و شاد و سالم باشید.
آن باش که هستی و ان شو که توان بودنت هست.(رابرت لویی استیونسون)