شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

گل کاشی

باران نور 

که از شبکه دهلیز بی پایان فرو می ریخت

روی دیوار کاشی گلی را می شست.

مار سیاه ساقه این گل

در رقص نرم و لطیفی زنده بود.

گفتی جوهر سوزان رقص

در گلوی این مار سیه چکیده بود.

گل کاشی زنده بود

در دنیایی راز دار،

دنیای به ته نرسیدنی آبی.

هنگام کودکی

در انحنای سقف ایوان ها،

درون شیشه های رنگی پنجره ها،

میان لک های دیوارها،

هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود

شبیه این گل کاشی را دیدم

و هر بار رفتم بچینم

رویایم پرپر شد.

نگاهم به تار و پود سیاه ساقه گل چسبید

و گرمی رگ هایش را حس کرد:

همه زندگی ام در گلوی گل کاشی چکیده بود.

گل کاشی زندگی دیگر داشت.

آیا این گل

که در خاک همه رویاهایم روییده بود

کودک دیرین را می شناخت

و یا تنها من بودم که در او چکیده بودم،

گم شده بودم؟

نگاهم به تار و پود شکننده ساقه چسبیده بود.

تنها به ساقه اش می شد بیاویزد.

چگونه می شد چید

گلی را که خیالی می پژمراند؟

دست سایه ام بالا خزید.

قلب آبی کاشی ها تپید.

باران نور ایستاد:

رویایم پرپر شد.

سهراب سپهری

 

نظرات 4 + ارسال نظر
توشای دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 20:31 http://babarsad.blogsky.com

دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک اسیر آبی دریای بی کران باشد
چه فکر نازک غمناکی...سهراب

سلام.از وبلاگتون خیلی لذت بردم.شما رو لینک کردم. خوشحال میشم اگه چند بیت شعر مهمون من باشید. وبلاگهامون یه جورایی شبیه همن.حتما به من سر بزنید و اگه دوست داشتید شمام منو لینک کنید.منتظرتون هستم

باران گنابادی جمعه 17 خرداد 1387 ساعت 12:23 http://www.baranegonabadi.ir

سلام
وبلاگتون رو ملاحظه کردم
اشعار قابل تاملی دارین
به روزم
راستی به خاطر ارتباط بین شاعران خراسان و شما بنده رو لینک کنید و خبرش و بدین که در سایتم لینک شوید

مرد قبیله سوفی ها جمعه 24 خرداد 1387 ساعت 17:10 http://www.nazla.blogfa.com

یا هو

سلام همسایه

ردت را از همین نقطه می گیرم و
خنده هایت را رنگ می زنم
از شعر هایم بگریزی
با دست های تو / خودم را به باد می دهم
سرِ این نخ به چشم های تو برمی گردد
چشم هایت که مرا عینک زده اند
تو سفیدی یا سیاهی؟یا چیزی؟یا...
این روز ها / چقدر قاطی می کنم تو را با خودم
تنها نیستم یکی از پشت خط
دارد روی حافظه ام راه می رود
روی الفبای تو و جمله های خودمانی
تو برو
من هم رفتم توی فکرِ همین نزدیکی ها.
.
.
.
دعایم کن ... این روزها محتاجم مثل همیشه ...

همیشه هایت پر خدا
در پناه حق
یا علی[بدرود][گل]

سما جمعه 28 آبان 1389 ساعت 23:11 http://www.dastambo.blogfa.com

سلام.وب قشنگی داری به کلبه ی درویشی من هم سری بزن.
سر مشق های اب بابا یادمان رفت
رسم نوشتن با قلم ها یادمان رفت
شعر خدای مهربان را حفظ کردیم
اما خدای مهربان را یادمان رفت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد