ماه
رنگ تفسیر مس بود.
مثل اندوه تفهیم بالا می آمد.
سرو
شیهه بارز خاک بود.
کاج نزدیک
مثل انبوه فهم
صفحه ساده فصل را سایه میزد.
کوفی خشک تیغال ها خوانده می شد.
از زمین های تاریک
بوی تشکیل ادراک می آمد.
دوست
توری هوش را روی اشیا
لمس می کرد.
جمله جاری جوی را می شنید،
با خود انگار می گفت:
هیچ حرفی به این روشنی نیست.
من کنار زهاب
فکر می کردم:
امشب
راه معراج اشیا چه صاف است !
سهراب
سلام نویسنده ی عزیز...
فوق العاده عالی بود .. کلی لذت بردم!!
خیلی وقت بود دنبال یه همچنین وبلاگی می گشتم .. تمام مطالبتو کامل خوندم!!!
می شه گفت بی نظیره!!
من دنبال شعر زمستان مهدی اخوان ثالث هستم!!
خوشحال می شم اگه داشتید ! بذارید و من ببینم!!