گفتی که:
باد، مرده ست!
از جای بر نکنده یکی سقف راز پوش
بر آسیاب ِ خون،
نشکسته در به قلعه بیداد،
بر خاک نیفکنیده یکی کاخ
باژگون.
مرده ست باد!
گفتی:
بر تیزه های کوه
با پیکرش،فروشنده در خون،
افسرده است باد!
تو بارها و بارها
با زندگیت
شرمساری
از مردگان کشیده ای.
این را،من
همچون تبی
درست
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام
وقتی که بی امید وپریشان
گفتی:
مرده ست باد!
بر تیزه های کوه
با پیکر کشیده به خونش
افسرده است باد!
آنان که سهم شان را از باد
با دوستان قبان معاوضه کردند
در دخمه های تسمه و زرد آب،
گفتند در جواب تو، با کبر دردشان:
زنده ست باد!
تا زنده است باد!
توفان آخرین را
در کار گاه ِ فکرت ِ رعد اندیش
ترسیم می کند،
کبر کثیف ِ کوه ِ غلط را
بر خاک افکنیدن
تعلیم می کند !
آنان
ایمانشان
ملاطی
از خون و پاره سنگ و عقاب است.
گفتند:
باد زنده است،
بیدار ِ کار ِ خویش
هشیار ِ کار ِ خویش!
گفتی:
نه ! مرده
باد!
زخمی عظیم مهلک
از کوه خورده
باد!
تو بارها و بارها
با زندگیت شر مساری
از مردگان کشیده ای،
این را من
همچون تبی که خون به رگم خشک می کند
احساس کرده ام
اخمد شاملو
سلام خدمت شما دوست خوب و عزیزم
با یه شعر جدید اپم
منت بذارید یه سر بزنید
منتظرم
بای[گل]
سلام
هرگز از مرگ نهراسیده ام....
سبز باشی
با سلام اگر مایل به تبادل لینک هستید بگویید تا من لینک شما را در وبلاگم بزارم و شما هم همچنین
... نمی دانم شاید من شیشه ای کولی بی چیز
در این کوره راهها در جستجوی تو تمام شود ...
شاید ...
[گل]