دل وحشت زده در سینه من می لرزید
دست من ضربه به دیوار زندان کوبید
ای همسایه زندانی من
ضربه دست مرا پاسخ گوی
ضربه دست مرا پاسخ نیست
تا به کی باید تنها تنها
وندر این زندان زیست ؟؟؟
ضربه هر چند به دیوار فرو کوبیدم
پاسخی نشنیدم
سال ها رفت که من
کرده ام با غم تنهایی خو
دیگر از پاسخ خود نومیدم
راستی هان
چه صدایی آمد ؟
ضربه ای کوفت به دیواره زندان دستی ؟
ضربه می کوبد همسایه زندانی من
پاسخی می جوید
دیده را می بندم
در دل از وحشت تنهایی او می خندم
حمید مصدق
یا حق
... سلام
و اینجا یک من، دو باصره، کمی تعقل، اندکی نا و یک قلب
و همه اینها باز من ...
راستی حالم من هم خوب است ؟
نه ... نمی دانم ... عادت کرده ام به این همه عادات لاجرم ...
اصلاً دوباره می نویسم ...
سلام ... حال من و گنجشک ها و همین اکناف برم خوب است ...
گنجشک ها هم به ملاحت سلامت می رسانند ...
سوفی جان قبیله ات بروز شد ...
همیشه هایت شاد آسمانی ...
در انتظار شنیدن صدای قدم هایت بر در قبیله نشسته ام ...
در پناه یار خوبان
یا علی مدد
[گل][بدرود]
سلام...دست مریزاد.از اشعار حسین منزوی هم استفاده کنید.ممنونم.و...
گاه می گویم تو را گم کرده ام
سالها پیش از حضورم در جهان
بی تو من آن نیمه ی گم گشته ام
بار ها جستم تو را در دیگران
با این چار پاره منتظر شما خوبم...
یا حق
خیلی خوب بود.
سلام بسیار عالی بود ممنون از زحمتی که کشیدید
وبلاگ من احتمالا به درد شما نمی خوره ولی خوشحال می شم اگر نظری دارید بگید
سلام مرسی .بابت انتخاب شعر های قشنگ
دوست داشی ب وبگاهم سر بزن.علمیه اما ...