رفتم اما دل من مانده برِ دوست هنوز
می برم جسمی و، جان در گرو اوست هنوز
هر چه او خواست، همان خواست دلم بی کم و کاست
گرچه راضی نشد از من دل آن دوست هنوز
گر چه با دوری ی ِ او زندگیم نیست، ولی
یاد او می دمدم جان به رگ و پوست هنوز
بر سرو سینه ی من بوسه ی گَرْمش گل کرد
جان ِ حسرت زده زان خاطره خوشبوست هنوز.
رشته ی مهر و وفا شُکر که از دست نرفت
بر سر شانه ی من تاری از آن موست هنوز
بکشد یا بکشد، هر چه کند دَم نزنم
مرحبا عشق که بازوش به نیروست هنوز
هم مگر دوست عنایت کند و تربیتی
طبع من لاله ی صحرایی ی ِ خودروست هنوز
با همه زخم که سیمین به دل از او دارد
می کشد نعره که آرامِ دلم اوست هنوز...
سیمین بهبهانی
ایکاش که اوقات فراوانی برایم میسر بودی تااز اینگونه اشعار جانگداز چون اشعار محترمه سیمین بهبهانی که واقعآ از کنه دل وجگر سوخته بیرون آمده همچون نور آفتاب دلهای خسته را گرم وبوجد می آورد یلا وقفه با زمزمه های دلکش میخواندم.الهی روحش را ابدآ شاد وفردوس برین را نصیبش گردان ودوستدارانش را بیش از پیش به شور عشق حقیقی هدایت کُن!آمین.(خشنود).