لاله رویی بر گل سرخی نگاشت
کز سیه چشمان نگیرم دلبری
از لب من کس نیابد بوسه ای
وز کف من کس ننوشد ساغری
تا نیفتد پایش اندر بند ها
یاد کرد آن تازه گل سوگند ها
ناگهان باد صبا دامن کشان
سوی سرو و لاله شمشاد رفت
فارغ از پیمان نگشته نازنین
کز نسیمی برگ گل بر باد رفت
خنده زد گل بر رخ دلبند او
کآن چنان بر باد شد سوگند او
<<رهی معیری>>
زیبا و دلنشین بود .
موفق باشی
سلام
مرسی
نظر لطف شماست
یک سخن دارد اگر صد گونه بیان
همه روی سخنش با انسان
کمتر از ذره نداری...پست مشو... مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان!
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است
محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.....
سلام. شعر زیبایی از رهی گذاشتین. ممنون
شعر های جالبی بود
متشکرم: انتخاب اشعار شما نشاته ذوق شماست.