من آبادی نمی خواهم خرابم کن خرابم کن
بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن
خوشا آن شب که با آهی بسوزم هستی خود را
خدایا تا گریزم زین تن خاکی شهابم کن
به نعمت نیستم مایل خدای خانه را خواهم
مرا گر عاشق صداق نمی دانی جوابم کن
اگر جنت بود بی تو و گر دوزخ بود با تو
ز جنت ها گریزانم به دوزخ ها عذابم کن
ز شرم تنگدستی می گریزم از تهی دستان
مرا ای دست قدرت یا بمیران یا سحابم کن
دلم خواهد بسوزم تا به عالم روشنی بخشم
تو ای مهر آفرین در برج هستی آفتابم کن
پس از مرگم تو ای افسانه گو سوز نهانم را
ببر در قصه ها افسانه ی صدها کتابم کن
حمید مصدق
خیلی قشنگه
سلام دوست من
من سیاوش از وبلاگ عاشقانه ها هستم
http://www.mohbat.blogsky.com
متاسفانه برای وبلاگم یک پسورد جدید گذاشتم الان هر چی فکر میکنم یادم نمیاد و حتی سوال امنیتی که برای چنین مواقعی گذاشتم یادم نمیاد... برای مدیر سایت هم یک ایمیل فرستادم که پسورد را برام بفرسته هنوز جواب نداده... خلاصه کلی اعصابم بهم ریخته... از این به بعد از این وبلاگ که آدرسش در بالا و پایین گذاشتم آپ میشم اگه دوست داشتی این وبلاگم را لینک بزار و خوشحال میشم بهم سر بزنی ... شاد باشی غم هایت کوتاه...
siavash_62_tanha@yahoo.com
وبلاگ جدیدم آدرسش
http://arezoo62.mihanblog.com
افسانه شیم شاید درس عبرتی باشیم برای دیگران...هرچند که ما از گذشتگان درس نگرفتیم..............
دوست عزیز مطلع غزل ات زیباست ولی هرچه پیش میروی غزل اصالت اش را نفی میکند. بسوزان شعله ام کن در دهان شعله آبم کن یعنی چه. فکر کردی از آوردن آب و آتش میتوانی معنی را ابقاء کنی که نشدو
سلام. مدتها بود دنبال سراینده ی این شعر می گشتم. ممنونم از شما