طوفان سهمناک به یغما گشود دست
می کند و می ربود و می افکند و می شکست
لختی تگرگ مرگ فرو ریخت، سپس
طوفان فرو نشست
بادی چنین مهیب نزیبد بهار را
کز برگ و گل برهنه کند شاخسار را
در شعله های خشم بسوزاند این چنین
گل را و خار را
اکنون جمال باغ بسی محنت آور است
غمگین تر از غروب غم انگیز آذر است
بر چشم هر چه می نگرم در عزای باغ
از اشک غم تر است
آن سو بنفشه ها همه محزون و خسته اند
در موج سیل تا به گریبان نشسته اند
لب های باز کرده به لبخند شوق را
در خاک بسته اند
آشفته زلف سنبل، افتاده نسترن
لادن شکسته، یاس به گل خفته در چمن
گل ها، شکوفه ها بر خاک ریخته
چون آرزوی من
مادر که مرد سوخت بهار جوانیم
خندید برق رنج به بی آشیانیم
هر جا گلی به خاک فتد یاد می کنم
از زندگانیم
فریدون مشیری
سلام دوست گرامی هر روز به وبلاگ شما سر میزنم واقعا حرف نداره خسته نباشید میگم به شما و ارزوی موفقیت دارم برای شما
دلشان می خواست
چشم مردم را گریان ببینند
گاز اشک آور را ول کردند
خنده دهر بود...
درود...وبلاگت یدونس
این شعر از عمران صلاحی بود
اگر ازش چیزی بذاری تو وبلاگت ممنون میشم
کتابشو گیر نمیارم هیچ جا
پیروزی برای تو
بدرود
سلام وبلاگ خوبی داری میخواستم دفتره شعرمو تو وبت بزاری واسه دانلود
ادرس دانلودhttp://www.shereno.com/members/books/book_8595.pdf
سلام دوست عزیز وبلاگ زیبایی وبا محتوایی دارین خوشحال میشم با همدیگه تبادل لینک کنیم اگه مایل بودین منو به اسم شریعتی واندیشه اش لینک کنین وخودتون هم بگین به چه اسمی لینکتون کنم ممنون میشم