شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

سفر

خدای را

مسجد من کجاست

ای ناخدای من؟

در کدامین جزیره آن آبگی ایمن است

که راهش

از هفت دریای بی زنهار

می گذرد؟

از تنگابی پیچاپیچ گذشتیم

با نخستین شام سفر

که مزرعه سبز آبگینه بود.

و با کاهش شب 

که پنداری

در تنگه سنگی

جای خوش تر داشت

به در یائی مرده درآمدیم

با آسمان سربی ِ کوتاهش

که موج و باد را

به سکونی جاودانه مسخ کرده بود.

و آفتابی رطوبت زده

که در فراخی ِ بی تصمیمی خویش

سر گردانی می کشید،

و در تردید ِ میان فرو نشستن یا بر خاستن

به ولنگاری

یله بود .

 

ما به سختی در هوای گندیده طاعونی ‍‍‍‍‎‏َدم می زدیم و

عرق ریزان

در تلاشی نو میدانه

پارو می کشیدم

بر پهنه خاموش ِ دریائی پوسیده

که سراسر

پوشیده ز اجسادی ست که چشمان ایشان

هنوز

از وحشت توفان بزرگ

بر گشاده است

و از آتش خشمی که به هر جنبنده

در نگاه ایشان است

نیزه های شکن شکن تندر

جستن می کند.

 

و تنگاب ها

و دریاها.

تنگاب ها

و دریاهای دیگر...


آنگاه به دریائی جوشان در آمدیم،

با گرداب های هول

وخرسنگ های تفته

که خیزاب ها

بر آن

می جوشید.

اینک دریای ابرهاست...

اگر عشق نیست

هرگز هیچ آدمیزاده را

تاب سفری اینچن

نیست!

چنین گفتی

با لبانی که مدام

پنداری

نام گلی

تکرار می کنند.

و از آن هنگام که سفر را لنگر بر گرفتیم

اینک کلام تو بود از لبانی

که تکرار بهار و باغ است.

و کلام تو در جان من نشست

و من آ ن را

حرف

به حرف

باز گفتم.

کلماتی که عطر دهان تو را داشت.

و در آن دوزخ

که آب گندیده

دود کنان

بر تابه های تفته ی سنگ

می سوخت ـ

رطوبت دهانت را

از هر یکان ِ حرف

چشیدم.

و تو به چربدستی

کشتی را

بر دریای دمه خیز ِ جوشان

می گذراندی.

و کشتی

با سنگینی سیــّالش

با غـّژا غـّژ ِ د کل های بلند

که از بار غرور بادبان ها

پست می شد

در گذار ِاز دیوارهای ِ پوک ِ پیچان

به کابوسی می مانست

که در تبی سنگین

می گذرد.


امـّا

چندان که روز بی آفتاب

به زردی نشست،

از پس تنگابی کوتاه

راه

به دریایی دیگر بردیم

که پکی

گفتی

زنگیان

غم غربت را در کاسه مرجانی آن گریسته اند و

من اندوه ایشان را و

تو اندوه مرا


و مسجد من

در جزیره ئی ست

هم از این دریا.

اما کدامین جزیره، کدامین جزیره،نوح من ای ناخدای من؟

تو خود ایا جست و جوی جزیره را

از فراز کشتی

کبوتری پرواز می دهی؟

یا به گونه ای دیگر؟ به راهی دیگر؟

که در این دریا بار

همه چیزی

به صداقت

از آب تا مهتاب گسترده است

و نقره کدر فلس ماهیان

در آب

ماهی دیگریست

در آسمانی

باژ گونه .

در گستره خلوتی ابدی

در جزیره بکری فرود آمدیم.

گفتی

اینت سفر، که با مقصود فرجامید:

سختینه ئی ته سرانجامی خوش!

و به سجده

من

پیشانی بر خاک نهادم.


خدای را

نا خدای من!

مسجد من کجاست؟

در کدامین دریا

کدامین جزیره؟

آن جا که من از خویش برفتم تا در پای تو سجده کنم

و مذهبی عتیق را

چونان مومیائی شده ئی از فراسوهای قرون

به ورود گونه ئی

جان بخشم.

مسجد من کجاست؟

با دستهای عاشقت

آن جا

مرا

مزاری بنا کن!

 

احمد شاملو


نظرات 2 + ارسال نظر
reza جمعه 2 شهریور 1386 ساعت 18:14 http://bargibarbad.blogfa.com

سلام یه خواهش دارم

دنبال یک شعر از شاملو هستم اما گیرش نمیارم میتونی به من برسونیش؟؟


ناز انگشتهای بارون تو باغ می کنه
میون جنگلها....


کمک می کنی؟

مازیار پنج‌شنبه 8 بهمن 1388 ساعت 16:00 http://maziarworld.wordpress.com

دوست عزیز

در این سایت
http://maziarworld.wordpress.com
چندی از آثار شاملو را به آلمانی و اشعار چندی از شاعران آلمانی را به پارسی برگردانده ام.
اگر مایل بودید مرا لینک کنید.
شادی ازان ماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد