شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

تولدی دیگر

همه هستی من ایه تاریکیست

که ترا در خود تکرار کنان

به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد

من در این ایه ترا آه کشیدم آه

من در این ایه ترا

به درخت و آب و آتش پیوند زدم

زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رختوتناک دو همآغوشی

یا عبور گیج رهگذری باشد 

که کلاه از سر بر میدارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر

زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادرک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست

دل من

که به اندازه یک عشقست 

به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد

به زوال زیبای گلها در گلدان  

به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای

و به آواز قناری ها 

که به اندازه یک پنجره می خوانند

آه ...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من

آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست

و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید

دستهایت را دوست میدارم

دستهایم را در باغچه می کارم 

سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم

و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت

گوشواری به دو گوشم می آویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم

کوچه ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند هنوز

با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر  

به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد

کوچه ای هست که قلب من آن را

از محله های کودکیم دزدیده ست

سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک اینه بر میگردد

و بدینسانست

که کسی می میرد

و کسی می ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد

من

پری کوچک غمگینی را

می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد

و دلش را در یک نی لبک چوبین

می نوازد آرام آرام

پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد ...

 

<<فروغ فرخزاد>>

 

 


نظرات 4 + ارسال نظر
* یاس سفیدم * چهارشنبه 8 آذر 1385 ساعت 00:24 http://yasesefid.blogsky.com

زیبا
زیبا
زیییییییییییییییبااااااااااااااااااااااااااااااااا


من عاشق این شعرم

و به نظرم نقطه اوجش اینجاست:
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
(

خسته نباشی

مرد قبیله سوفی ها جمعه 10 آذر 1385 ساعت 12:36 http://nazla.blogfa.com

یا هو

سلام
مث همیشه عالی بود و زیبا ... لیکن اگه ما رو هم خبر کنید بدک نیست !!!

من هم با فانوسک تنها به روز هستم ...
خوشحال می شم پا به قبیله خودت بزاری ...

... سرم را به زیر قدم هایم می اندازم
شکسته تر از دیروز
لیک دلم در آسمان
دستانم مشت کرده بر در دلم می کوبم
که ای سست چرا ؟
پلک هایم را روی هم می فشارم و لب به دندان می دهم
و بیادم می آید ...

منتظر حضور گرمت هستم
یا علی

مرد قبیله سوفی ها جمعه 10 آذر 1385 ساعت 21:56 http://nazla.blogfa.com

یا هو

سلام [گل]
مث همیشه عالی بود و زیبا ... لیکن اگه ما رو هم خبر کنید بدک نیست !!!

من هم با فانوسک تنها به روز هستم ...
خوشحال می شم پا به قبیله خودت بزاری ...

... سرم را به زیر قدم هایم می اندازم
شکسته تر از دیروز
لیک دلم در آسمان
دستانم مشت کرده بر در دلم می کوبم
که ای سست چرا ؟
پلک هایم را روی هم می فشارم و لب به دندان می دهم
و بیادم می آید ...

منتظر حضور گرمت هستم
یا علی

یلدا جمعه 10 آذر 1385 ساعت 22:33 http://delsepordeh.blogsky.com

انتخاب زیبایی بود .

دلت سبز باد .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد