هر چه کنی بکن ولی
از بر من سفر مکن
یا که چو می روی مرا
وقت سفر خبر مکن
گر چه به باغم ستاده ام
نیست توان دیدنم
شعله مزن بر آتشم از بر من گذر مکن
روز جدایی ات مرا یک نگه تو میکشد
وقت وداع کردنت
بر رخ من نظر مکن
دیده به در نهاده ام
تا شنوم صدای تو
حلقه به در بزن مرا
عاشق در به در مکن
من که ز پا نشسته ام
مرغک پر شکسته ام
زود بیا که خسته ام
زین همه خسته تر مکن
گر چه به دور زندگی
تن به قضا نهاده ام
آتشم این قدر مزن
رنجه ام این قدر مکن
یوسف عمر من بیا
تنگدلم برای تو
رنج فراق می کشد
خون به دل پدر مکن
هر چه که ناله می کنم
گوش به من نمیکنی
یا که مرا ز دل ببر
یا ز برم سفر مکن
مهدی سهیلی
شعرهای فوق العاده ای هستن
واقعا لذت بردم از ته قلبم گفتم
با اجازتون شما رو لینک کردم
به ما هم سری بزنید
فوق العاده زیبا بود ، من و دوستم الان که این شعر زیبا رو خوندیم بسیار لذت بریدم
سلام خدایا این یک دعا نیست خواهش است مهربانی را به قلبهای ما باز گردان
فوق العاده نه، بلکه وحشتناک زیباست
حتی می تونم ادعا کنم غزل مهدی سهیلی، تنه به غزلیات وحشتناک شیخ شاب شیراز، حضرت سعدی می زنه
بهتون افتخار می کنم جناب سهیلی