آن را که در هوای تو یک دم شکیب نیست
با نامه ایش گر بنوازی غریب نیست
امشب خیالت از تو به ما با صفاتر است
چون دست او به گردن و دست رقیب نیست
اشک همین صفای تو دارد ولی چه سود
اینه ی تمام نمای حبیب نیست
فریاد ها که چون نی ام از دست روزگار
صد ناله هست و از لب جانان نصیب نیست
سیلاب کوه و دره و هامون یکی کند
در آستان عشق فراز و نشیب نیست
آن برق را که می گذرد سرخوش از افق
پروای آشیانه ی این عندلیب نیست
شفیعی کدکنی
سلام
دیگه تحویل نمی گیری!
هر جا هستی شاد باشی
دوست خوبم سلام:
دلم آینه درد است نمی دانی تو
کلبه ام ساکت و سرد است نمی دانی تو
بی تو سردترین خاطره ها می دانند
فصل هایم همه سرد است نمی دانی تو
دیر سالیست که در دست جنون چون مجنون
دل من بادیه گرد است نمی دانی تو
عاشقم کردی و رفتی و کنون با دل من
غم عشق تو چه کرده است نمی دانی تو
پارتنون بار دیگر نامه ای تازه گشود
منتظر حضور گرمت در کلبه تنهاییم هستم.
سبز باشی و پایدار....
من نمیدونستم شما لینکم کردید.