در برابر بی کرانی ساکن
جنبش کوچک گلبرگ
به پروانه ئی مانند بود
زمان با گام شتا ب ناک بر خواست
و در سرگردانی
یله شد.
در باغستان خشک
معجزه وصل
بهاری کرد.
سراب عطشان
برکه ئی صافی شد.
و گنجشکان دست آموز بوسه
شادی را
در خشکسار باغ
به رقص در آوردند.
اینک چشمی بی دریغ
که فانوس را اشکش
شور بختی مردمی را که تنها بودم و تاریک
لبخند می زند.
آنک منم که سرگردانی هایم را همه
تا بدین قله جل جتا پیموده ام.
آنک منم
پا بر صلیب باژگون نهاده
با قامتی به بلندی فریاد.
آنک منم میخِ صلیب از کف دستان به دندان بر کنده .
در سرزمین حسرت معجزهای فرود آ مد
واین خود معجزه ئی دیگر گونه بود
فریاد کردم:
ای مسافر!
با من از زنجیریان بخت که چنان سهمناک دوست می داشتم
این مایه ستیزه چرا رفت؟
با ایشان چه می باید کرد؟
بر ایشان مگیر!
چنین گفت و چنین کردم.
لایه تیره فرو نشست
آبگیر کدر
صافی شد
و سنگریزه های زمزمه
در ژرفای زلال درخشید.
دندانهای خشم به لبخندی زیبا شد.
رنج دیرینه همه کینه هایش را
خندید.
پای آبله در چمنزار آفتاب
فرود آمد
بی آنکه از شب نا آشتی
داغ سیاهی بر جگر نهاده باشم.
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه ئی
دل بسته بودم.
شکوهی در جانم تنوره می کشد
گوئی از پاک ترین هوای کوهستان
لبالب
قدحی در کشیده ام.
در فرصت میان ستاره ها
شلنگ انداز
رقصی میکنم
دیوانه
به تماشای من بیا!
احمد شاملو
سلام ک.م ممنون که اومدی .. معلومه به شاملو علاقمندی .. موفق باشی ممنون از لینک خداحافظ
http://poetriman.blogsky.com/
یا حق
سلام بر شما
خیلی خوشحالم که خوبی مثل شما قبیله سوفی ها رو قابل می دونه !
وب نوشتتون هم واقعاْ منحصر به فرده ! اغراق نمی کنم .
من اینجا واقعاْ نفس عمیق می کشم ...
شعر نو روح آدم رو نوازش میکنه ...
باز هم منتظر حضور گرمت در قبیله هستم .
یا علی مدد
مرسی که بهم سر زدی عزیز ...وبلاگ خیلی خوبی داری..حتما روزانه بهش سر خواهم زد
موفق باشی
سلام این قطعه شعر اینقدر زیبا بود که به قول محمد اسلامی ندوشن سراچه ی ذهنم آماس کرد.