شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

شـــــــاعران ســــــپید

این وبلاگ به منظور آشنایی بیشتر افراد با شعر معاصر ایران ایجاد شده ... امید وارم مورد استفاده دوستان و کاربران عزیز قرار گرفته باشد

از سبز به سبز

من در این تاریکی

فکر یک بره  روشن هستم

که بیاید علف خستگی ام را بچرد .

 

من در این تاریکی

امتداد تر بازو هایم را

زیر بارانی می بینم

که دعاهای نخستین بشر را تر کرد .

 

من در این تاریکی

در گشودم به چمن های  قدیم ,

به طلایی هایی , که به دیوار اساطیر تماشا کردیم .

 

من در این تاریکی

ریشه ها را دیدم

و برای بته نورس مرگ , آب را معنی کردم .

دنگ

دنگ ... , د نگ  ...

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ .

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من .

لحظه ام پر شده از لذ ت 

یا به زنگار غمی آلوده است .

لیک چون باید این دم گذرد ,

پس اگر می گریم

گریه ام بی ثمر است .

و اگر می خندم

خنده ام بیهوده است .

دنگ ... , د نگ ...

         لحظه ها می گذرد  .

                               آنچه بگذشت , نمی آید باز .

        قصه ای هست که هرگز د یگر

  نتوان شد آغاز .

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است .

تند بر می خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد , آویزم ,

آنچه می ماند از این جهد به جای :

خنده لحظۀ پنهان شده از چشمانم .

و آنچه بر پیکر او می ماند :

نقش انگشتانم .

 

دنگ ...

فرصتی از کف رفت .

قصه ای گشت تمام .

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرد در فکر دوام ,

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر ,

وارهانیده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوند با فکر زوال .

 

پرده ای می گذرد ,

پرده ای می آید :

می رود نقش پی نقش دگر ,

رنگ می لغزد بر رنگ .

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی  در پی زنگ :

دنگ ... , د نگ ...

دنگ ...  

ترا دوست می دارم

طرف ما شب نیست

صدا با سکوت آشتی نمی کند

کلمات انتظار می کشند

من  با تو تنها نیستم

                             هیچ کس با هیچ کس تنها نیست

شب از ستاره ها تنها تر است ...

طرف ما شب نیست

چخماق ها کنار فیتیله ها بی طاقتند

خشم کوچه در مشت تست

در لبان تو

          شعر روشن صیقل می خورد

من تو را دوست می دارم وشب از ظلمت خود وحشت می کند.